CACTUScultural and publishing institue                   انتشارات کاکتوس

 

شعری از شاعری گمنام:

من باید فراموش کنم

نپرس چه

فقط بگذار فراموش کنم

مثلاً خواب دیدن را

خواب کسی را که خواهد آمد

و خواب کسی را که نباید بیاید

من باید فراموش کنم

شمارش ابطال بلیطها را

بلیطهای هر روزه اتوبوس

اتوبوس شماره 29

با آن راننده بی حرف

 که با مهربانی رقت آوری

روز و شب

 به سمت مرزهای ناشناخته می راند

من باید فراموش کنم

وقتی زندگی در خوشایندترین نگاه

وظیفه ای است بی اجرت

بی شک دوست داشتن فرضیه ای خواهد بود

اثبات ناپذیر

آنوقت به من حق بده

فراموش کنم که از تو باید

نشان جانب آبی را بگیرم

بگذار فراموش کنم

که خالی همیشه ام

باید پر شود از حجم حضور

من باید فراموش کنم

نگاههای پر خواهش دختران مدرسه خیابان پشتی را

 با آن هندسه دلربای بدنهاشان

وقتی که نمی خواهم یا چه فرق می کند نمی توانم

ابتدایی ترین بخش وظیفه ام را ادا کنم

بگذار فراموش کنم

که پدر همیشه با خبر ازدیاد حقوق

دوباره زاده می شود

و دوباره چه زود می میرد!

بگذار فراموش کنم

دلمشغولیهای مدامم را

 که مادر امروز چه خواهد پخت؟ مطلوب؟!

من باید فراموش کنم

هراس آب شدن یخهای قطب شمال را

از اثر گلخانه ای

فکر چندش آور ایجاد یک محیط زمین

در سیاره ای دیگر

من باید واژه های چندی را نیز فراموش کنم

فردا به یاد من بیاور

در لغتنامه ام

چند واژه را خط بزنم

انسان

اندیشه

سرنوشت

عرفان

عشق

صلح

ترور

و..........آه راستی حقوق

حقوق دائم له شده بشر

به همراه حقوق ناچیز بازنشستگی پدر؟!

فردا به یاد من بیاور

که ارتفاع پست حیات را اندازه بگیرم

و نتیجه را هر چه باشد مهم نیست: مثل یک آگهی تچاری

برای زندگی بهتر

به فراموشخانه ذهن و تاریخ بسپارم

فردا به یاد من بیاور

که در اولین ایستگاه پیاده شوم

به یاد من بیاور

که باید یکی از همین روزها

وظیفه ام را نیز فراموش کنم

دوبی 2 ژانویه