CACTUScultural and publishing institue
در هفت بطن شب
بی ماه و بی ستاره منم در ظلام شب
ابر ستبرسینه فشارد به بام شب
در هفت بطن شب ز اهورا نشان نماند
آهرمن است اینکه گزارد پیام شب
ابر لئیم، گشته سترون چو بخت من
خون میچکد هماره ولیکن ز کام شب
آواز پای مرگ مگر می رسد بگوش
یا شهر پر شده ست ز کابوس گام شب
مانا که بار شب همه سرب غم است و درد
کاینسان ز راه وازده سنگین خرام شب
چون میتوان به کوچهی معشوقه راه برد
ای گزمکان و راهزنان چیست نام شب
بیراهه بر گزین که در این راهها بسی
غول فریب و چاه دروغ است و دام شب
دیوان هم پیالهی شب سر خوشند لیک
جامی نمیزنند غیوران به جام شب
نازم به طرفه همت یاران آفتاب
این غرقگان شب که نگشتند رام شب
راهی بدشت روشن خورشید می برم
گر یکزمان بدست من افتد زمام شب
ای رهروان گمشده دستی بر آوریم
تا بر کشیم تیغ سحر از نیام شب
باد ستوه و اخگر اندوه با همند
تا آتشی نهفته بسوزد تمام شب