CACTUScultural and publishing institue
بوته ها
لبی خاموش.
چشمی تر.
گریبان چاک.
فضای سینه پر از وای وای مرغ شبخوان.
دلها پریشان است.
نمیخوانند مردم حرف آخر را که بنوشتند بر دیوار.
و بر پیشانی روزان ابری.
بر دامن مهتاب.
و بر برگ درخت پیر.
هر که با خود میرود
در خود میخزد
با خویشتن همراز.
چشمها در بوتهزار بیکسی سر برده زیر بال.
چراغ قریه روشن نیست.
چراغ آسمان هم پشت ابر تیره پنهان است.
نگاهی نیست.
نگاه آشنائی نیست.
همه بیگانه با هم.
درخت خانه همسایه پر بار است.
درخت خانه ما لخت.
شاخهها چون دستهای مردگان خالیست.
روی سطح زندگی هر چیز عریان است.
گلی در خواب میخندد میان باغ.
گل گلدان من دیریست پژمردهاست.
از غم تنهائیاش، شاید.
گیاهان عاشقان بیهیاهویند.
اشکها در آستین دارند.
و عشق بوتهها زیباترین عشق است....
قاسم لاربن