CACTUScultural and publishing institue                   انتشارات کاکتوس

 

       

                                                                    باران

باران راز پوشيده رقت باري دارد

يك خواب‌آلودگي مبهم و مطلوب

كه از أن موسيقي ملايمي مي‌تراود

كه روح خفته‌ي چشم‌انداز را مي‌لرزاند

باران،بوسه‌ي أسمان به زمين

بازگشت افسانه‌ي كهن براي واقعيت يافتن

تماس سرد آسمان و زمين ﭘير

در هواي ملايم شامگاهي ﭘايان ناﭘذ ير

باران سپيده‌ي ثمر

سپيده‌اي كه گلها را به ما مي‌بخشد

و با روح مقدس درياها  كمان مي‌سازد

سپيده‌اي كه در دانه‌ها زند گي

و در روح اندوه چيزي مبهم ميﭘ‌راكند

باران دلتنگي دهشت‌انگيز يك زندگي گمشده

احساس محتوم دير زاده شدن

پنداري آ شفته از فردايي نشدني

و دلشوره‌اي از آ ينده‌اي به رنگ گوشت

عشق در آ هنگي خاكستري بيدار مي‌شود

آ سمان درون ما فتح درخشاني از خون دارد

ولي خوشبيني‌ ما

با ديدن قطره‌هاي معدوم روي شيشه‌ها

به اندوه بدل مي‌شود

قطره‌ها چشماني بي‌انتها

ناظر سپيدي بي‌پاياني كه مادرشان بود

هر قطره‌ي باران كه روي شيشه‌ي كثيف مي‌لغزد

جراحتهايي آسماني در الماس به جا مي‌‌نهد

شاعران آب آنچه را كه رودخانه‌ها نمي‌دانند

ديده‌اند و در خيال مي‌پرورانند

آه اي باران خاموش بي‌باد و توفان!

باران آ رام و صاف داراي طنين و نور ملايم

باران خوب و آ رامش جو!

تو آن حقيقتي هستي كه آهسته نازل مي‌شود

و روي چيزها حركت مي‌كند!

آه اي باران فرانچسكويي كه با قطره‌هايت

جان به چشمه‌هاي روشن و سرچشمه‌هاي كوچك  مي‌دمي!

آنگاه كه به  آرامي بر كشتگاهها مي‌باري

با آ واهايت گلهاي  سينه‌ام را مي‌گ‌شايي

دل بايرم

نغمه‌ي اوليه‌اي را كه در سكوت زمزمه مي‌كني

و داستان پرآوايي را كه روي شاخه‌ها مي‌خواني

گريان

بر روي صدا نگاري سياه و ژرف تفسير مي‌كند

روحم از باران آرام غمگين

و تسليم اندوه چيزهاي انجام ناپذير مي‌شود

و دلم مرا از ستايش ستاره كه در افق مي‌درخشد

 باز مي‌دارد

آه اي باران ساكت و دلخواه درختان

و شيريني هيجانهاي دشت!

همان مه‌ها و طنين‌هايي را كه به چشم‌انداز خاموش مي‌بخشي

به روحم عطا كن!

                                گارسیا لورکا 1919