مرثيه براي جوانه‌هاي برنج

 

 

در كشتزار

گرازان ديوخوي

دندان وحشي خود را به خشم گشوده‌اند

حتي نگاهشان

آلوده است به خون سبز برنجزار

مگذار رنج كار بميرد در اين بهار . . . !

كشتزار

با خوشه‌هاي سبز

بيند همي به خواب حصاران صعب را

مرداب،

بيقرار

در ناله ناي فرو شده غوكي به كام مار

مگذار رنج کار بميرد در اين بهار . . . !

كريچ انتظار

در هاي‌هاي گريه غوكان

فانوس را

به تمناي خنده‌اش

از چشم ديده‌بان به اشارت كند نظر

انجير بن

فرسوده از تمامي پائيزهاي عمر

مي‌افكند هزار ميوه نارس ز شاخسار

مگذار رنج کار بميرد در اين بهار . . . !

 

ورزاي رنج

داغي به گردن و بر پشت

روزان انتظار را

در ميخ تلخ طنابش كند شمار

مگذار رنج کار بميرد در اين بهار . . . !

زارع

انديشناك، ز آواز بريده «اربه[1]»

در شعر و نغمه سرخوان[2] به تاب كار[3]

به تو مي‌گويم . . . !

مگذار رنج کار بميرد در اين بهار . . . !

 


 


 

[1] - به گويش گيلاني‌ها خرمالوي وحشي است.

[2] - خوش‌صداترين زن روستا كه در روز پايان نشاكاري برنج توسط صاحبكار دعوت مي‌شود و همراه با خواندن ترانه‌‌هايي محلي در حين كار زنان شاليكار ديگر با او دم مي‌گيرند.

[3] - به معني كار شديد و كنايه از نشاء برنج مي‌باشد.