مرثيه بازماندگان
براي زلزلهزدگان «رودبار»
خواب را به مرگ برآوردند
و در خدا ناتوانيشان بود
كه خاك از رخسار ميسترد
ستارگان بودند
از آنسان
كه دندانهايي از طلا
در دهاني بزرگ
كه به وحشت بازمانده است
مبهم ميدرخشيدند
زان پيشتر
در خلواره احتياط
بدانهنگام
تا سوختگاههايي متروك را اميد برافروختن باشند
سپيدرود[1] . . . !
مگوي به كشتزار
كه ديگر
در انتظار به بار نشستنش
دختران شالي را
سودائي در سر نيست
صراحت درفك[2] را
از اينكه ميگويند «تنديس تظلم» است
باز نتوان جست
و آراستگي زيتونزاران را
كه اكنون
«وژول آژنديده»
از همهمه ايران گوش ميخوابانند
فريادها را باز نتوان جست
مگر در اشكها
در چشماني گشاده بر گمانه «گوراوار»ها
در اشكالي بر عتيقههاي سفالين
افسانهها
دادخواهي پيشينهگان
نيز آبهايي
كه به سرگشتگي رفتند و
روفتن نتوانستند
اندوه زندگي بازيافته را