. . . از نتوانستن

 

 

پاسخان خوبي هر چند كوچك را

اگر بتوانم

در حروف رازآموزانه دوست داشتن بازيابم

چنانست كه

انگاري

دانش‌آموزي كاهل

ساعت آزمون را

در سوداي جايزه‌اي شيرين به تقلب مي‌آلايد

. . .

نمي‌توان . . . !

بجز اينم اگر گزيري مي‌بود

بالهاي بلند پروازم

پيوسته

در معرض مقراض نداشتن

به كيفر بي‌همتي‌اش نمي‌فرسود

يعني كه نمي‌گذاشت

اگر هزار لب به سرزنشم مي‌شكفت

و هزار سكوت به ريشخندم

بدانهنگام

كه در جستجوي پاسخ نيكي‌هايت برمي‌آمدم