مرثيه
با ياد خسرو همدانيان
پاره پاره نقشه خاطرهاي بازيافته را
بعد از تو
با درختاني
كه تنپوش كهنه پارينه را رها ميكردند
با جنگلي از بازوان برافراخته
و با ابري
كه فرق شكافته ماه را
سايه وهمآلود كلاهخودي بيگانه بود
با خطوط درهم استدلال سرانگشتان برف
بر صفحه بيدوام هوا
با بادها . . . !
با شكوفه . . . !
و با باراني
كه تهمانده غبار سوخته جنگ را فرو مينشاند
با هر صدا
و هر چه دهان، كه در يگانگيات سوزان بود
تا گور غريب غرور خاكشدهات باز آوردم
بر اين باور
كه ميهني تازه بنا خواهم كرد