مرثيه
براي حسن غفوري و نسل 57
بادكنكهاي حضور مبهم ياران ديرينهات
يكي يكي تركيدند و
چشمگشودنت
اي بس، گشايش فصلي تازه در كودكيات باشد
اما . . .
با موهاي سپيدت چه ميكني . . . ؟
درخت پرشكوفه باغچه دوست . . . ؟
تا چند، در مه
حباب خاكستري حضور آدميان را به تماشا ميايستي . . . ؟
تويي كه دوست داشتي . . . !
و در دوست داشتنت
وفاداري، وسيعترين افق را داشت
اكنون چه ميكني . . . !؟
با تلاشي ازدحام مهآلوده پيرامونت
با تنهائيات . . . !
كه اي . . . ؟
و كجائي . . . ؟
توئي كه به يكباره جهيدي
از شكوفه به زمستان
از كودكي به اعتدال
به يكباره جهيدي و
از تابستانت
تنها، پشهاي تاريك در اتاق ميخواند . . .